بوف کور و برداشت تازه ماشاءالله آجودانی، نوشته احمد تدین


بار اولی که نام صادق هدایت را شنیدم در کلاس درس ادبیات دبیرستان بود که دبیر به ما توصیه کرد برای خوب نوشتن باید آثار بزرگان ادب روز را خواند و در این زمینه کتابهای صادق هدایت را معرفی کرد که در کتابخانه دبیرستان هم بود و به امانت می‌دادند.
یکی از همکلاسها گفت” آقا! می‌گن هر کی نوشته‌های صادق هدایتو می‌خونه خودکشی می‌کنه”
و دبیر بی درنگ گفت این حرف را بی‌هنرانی می‌زنند که نمی‌توانند مثل هدایت بنویسند. حسودیشان می‌شود. حاضر نیستند مثل او با سختکوشی و وسواس، یک اثر بزرگ خلق کنند، می‌نشینند و شایعه‌پراکنی می‌کنند.
من از آن روز به بعد همه کتابهای صادق هدایت را که در کتابخانه بود- جز توپ مرواری و البعثه الاسلامیه که نبود- امانت گرفتم و خواندم. غیر از بوف کور نوشته‌های دیگر او را یکی یک بار خواندم. اما بوف کور را با خواندن یک دفعه نفهمیدم. ناچار شدم دو باره بخوانم و سه باره. و بعد هم رفتم یک بوف کور جیبی امیر کبیر را خریدم که همراهم باشد و انقدر بخوانم تا بفهمم صادق هدایت در این اثر می‌خواهد چه پیامی را به خواننده به طور اخص و مردمش به طور اعم برساند. من خود با هربار خواندن بوف کور نکته یا پیام تازه‌ای درآن می‌یافتم.
بعد از گرفتن دیپلم در یک روستا آموزگار شدم و بازهم بوف کور را زنگهای تفریح می‌خواندم. یکی از همکاران، کنجکاو شده بود که بوف کور چه دارد که من این همه به آن پیله کرده‌ام. رمان را امانت گرفت خواند و آمد و گفت این طفلی از اینکه زنش با دیگران می‌خوابیده ناراحت بوده و زخمی که روحش را می‌تراشیده و می‌خورده همین بوده.
جلال آل احمد هم که بوف کور را نقد کرد در بخشی کم و بیش همین را گفت که صادق هدایت از ناتوانی جنسی رنج می‌برده.
مشکل هدایت را فردی می‌دیدند نه تاریخی- فرهنگی- اجتماعی.
چند سال پیش هم نجف دریابندری مترجم معروف، بوف کور را یک اثر منحط و به قول خودش “دکادنس” نامید. هرچه زمان می‌گذشت بیشتر معلوم می‌شد که مشکل هدایت به قول آجودانی نویسنده کتاب تازه “هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم”مشکل خیلی‌ها شده است.
نادر نادرپور شاعر معاصر از یک دید تاریخی به بوف کور نگاه می‌کند و می‌گوید “نهر سورن” که بارها در بوف کور از آن یاد می‌شود یک مرز تاریخی است که ایران باستان را از ایران اسلامی جدا می‌کند. شاید بشود گفت نقطه آغاز ماشاءاله آجودانی در اثر درخشان “هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم” از همین جا باشد: پذیرفتن این مرز تاریخی. راوی بوف کور همانند چهره‌های اسطوره‌ای ایران زمین، عمری بدرازی عمر تاریخ ایران دارد ، مثل رستم که صدها سال همراه با تاریخ ایران زمین زندگی می‌کند. راوی بوف کور به روایت آجودانی، دو چهره دارد تا وقتی که از مرز نهر سورن نگذشته، یک جوان است با احساساتی لطیف و همتراز دختر اثیری که در ایران باستان زندگی می‌کند، ایران پیش از حمله مسلمین. اما با گذشتن از نهر سورن ، با ورود به ایران اسلامی تبدیل می‌شود به رجاله، پیر مرد خنزر پنزری، یا به مرد قصاب که از بریدن گوشت گوسفندان لذت می‌برد. و دختر اثیری هم به لکاته تبدیل می‌شود. به زنی که حالا فکر و ذکرش همبستری با مرد خنزر پنزری است. قبر کنی که از لای دندانهای کرم خورده‌اش آیه‌های قرآن بیرون می‌آید. و ضمن کندن قبر برای دفن دختر اثیری گلدان راغه را از زیر خاک بیرون می‌آورد، یادگار آن ایران، ایران دختران اثیری ، این گلدان راغه شهر ری است که حالا در اختیار مرد خنزر پنزری است که در ازای خدمتش یعنی قبر کنی برای خود برمی‌دارد. خانه‌های شهر ری را هم که راوی از پنجره اتاقش می‌بیند همه توسری خورده و خرابه‌اند با حضور پر رنگ مسجد درآن.
در بوف کور آنچه چون خوره روح راوی – این همیشه شاهد تاریخ ایران زمین – را می‌خورد تاریخ کهن ایران است که چون تابوت دختر اثیری بر سینه‌اش سنگینی می‌کند.
آجودانی می‌نویسد همراه با تجدد، مفهوم تازه و دوبنی از” زمان” در ایران شکل می‌گیرد و همین مفهوم که با مشروطیت در ایران باب می‌شود “در ساختار بوف کور بازتولید”(٣١) می‌شود. بر پایه چنان مفهومی تاریخ ایران به گذشته و حال تقسیم می‌شد زمان حال به ایران اسلامی و گذشته آن به گذشته پر افتخار ایران پیش از اسلام.
و این ناسیونالیسم هدایت به نوشته آجودانی چیز تازه‌ای نبوده. چون “اگر عنصر «یاس» را در ناسیونالیسم هدایت به کنار نهیم، جدا از پاره‌ای تفاوتها در دید و نحوه نگرش، پیشینه عمده‌ترین عناصر ناسیونالیسم او را در ادبیات مشروطیت می‌توان یافت”(٥٣)
و چرا ساختار بوف کور تا بدین پایه پیچیده است تا بدانجا که هر تفسیری در باره آن شاید بتواند بنوعی درست باشد؟ شاید پاسخ را صادق هدایت در نخستین سطرهای رمان داده باشد:
“در زندگی زخم‌هائی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد…” و در تکمیل این سخن گفتار آجودانی را داریم که”ایران دوران تجدد – در سایه ایدئولوژی‌های ریز و درشت- بر این ترس و وحشت از سانسور کهن سال مذهبی و سیاسی ، ترس و وحشت از سانسور دیگری را هم برافزود،در سیطره فرهنگی «ناپرسا»که هنر بسیاری از روشنفکرانش به گفته آرامش دوستدار« هنر نیندیشیدن » است، نقد و سنجش گریهای استثنائی خطر کردن است و گاه خطر کردن به جان”(٢٦). آجودانی در ادامه می‌آورد حتا اگر معجزه‌ای بشود و از سانسور حکومتی و مذهبی هم بگذری از این سانسور فرهنگی و شبه فرهنگی ،یعنی تهمت زنی ، خشونت و پرونده سازی اخلاقی و غیر اخلاقی نمی‌توانی گذشت.و این سانسور فرهنگی و شبه فرهنگی با عث شد هدایت با سایه‌اش حرف بزند و زندگی‌اش را که” سرتاسر قصه و حکایت” است، مثل” خوشه انگور بفشارد و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایه پیر” بریزد.
نقد و برداشت ماشاء اللهن آجودانی به طور قطع آخرین نقد و برداشت از اثر ماندگار هدایت نخواهد بود خود وی هم قطعا چنان انتظاری ندارد. اما با توجه به احاطه آجودانی بر ادبیات مشروطیت و استناد وی به سایر آثار صادق هدایت و نشان دادن رگه‌های مشترک در بوف کور و آثاری مثل “مازیار”، “پروین دختر ساسانی ” و “توپ مرواری” ، می‌توان برای این برداشت که به گفته او از درون خود بوف کور برآمده است، اعتباری در سطح نقد علمی قائل شد و با این گفته آجودانی موافقت کرد که صادق هدایت آنچه را در دیگر آثارش به طور صریح و آشکار گفته در بوف کور به دور از شعار و به شیوه ا ی بس هنرمندانه که تنها از نویسنده توانائی در تراز او بر می‌اید در قالب روایتی بیان کرده است که هر خواننده‌ای باید برای درک و فهم آن وقت بگذارد، همان کاری که صادق هدایت هم در نگارش بوف کور کرده است.
نوشته را با گفتاری از آجودانی به پایان می‌برم و طرح یک سوال.
نقد بوف کور با این سخن پایان می‌گیرد:
“گوئی راوی بوف کور همچون هدایت در برزخ سنت و مدرنیسم و در سایه شوم یاسی ویرانگر ، امیدی به اینده، امیدی به احیاء گذشته پر شکوه و امیدی به بازیابی کوزه راغه ندارد. خاطره مرگبارآن عشق پر شکوه به گذشته چون وزن مرده‌ای هم بر سینه هدایت و هم بر سینه راوی بوف کورسنگینی می‌کند، همچنان”.
پرسش من این است : اگر هدایت امیدی به اینده نداشت و به احیاء گذشته پر شکوه، آیا ضرورتی می‌دید که شاهکار بوف کور را خلق کند؟ و خود این نوشتن پیامی و امیدی با خود ندارد؟

١٦ بهمن ١٣٨۵ ایران امروز