نهضت مشروطیت، حرکتی بود قانون خواهانه و بنای آن داشت که « دولت را به عنوان تنها مرجع مورد قبول ، جایگزین قدرت های پراکنده ی حکومت های شرع وعرف کند » . اما، روحانیت مشروطه خواه ، به رغم نقش فعال و تعیین کننده اش در پیش برد نهضت ، حتی پس از تشکیل مجلس اول و به جریان افتادن امور مملکت در مجرای قانونی ، بازهم به روال سابق از دخالت بی رویه (به عبارت روشنتر، اعمال قدرت ) در امور حکومتی دست برنداشت . دکتر آجودانی، به عنوان نمونه از آیت آلله بهبهانی ـ یکی از رهبران سیاسی قدرتمند و پر نفوذ حرکت مشروطه خواهی ـ نام می برد که « آن جا که از قدرت سیاسیش کاری پیش نمی رفت، به قدرت شرعیش پناه می برد». نویسنده، « تداخل دو قدرت شرع و عرف » را یکی از تناقضات نهضت مشروطه می داند و آن را منشاء بسیاری از کشمکش ها، در روند حرکت تجدد طلبی در ایران ارزیابی می کند .
میگوید، اکثر روشنفکران شرکت کننده در انقلاب مشروطه ، با آگاهی از« نفوذ و ا قتدار بیش از حدی که[ روحانیون] در دوره قاجار به دست آورده بودند» و وقوف به این امر که روحانیون محل رجوع و اعتماد مردم اند، در جهت پیش برد آرمان هایشان ، رهبری سیاسی آن ها را پذیرفتند . دیگر این که ، به منظور جا انداختن « اصول مشروطیت» در میان مردم ، به تلاش همه سویه دست زدند تا « نشان دهند که آن چه در مشروطیت مطرح است نه تنها با اصول شرع و روح اسلام مخالفتی ندارد، بلکه اساس مشروطیت از درون اسلام و قواعد آن سر برکشیده است». اما، از آن جا که روحانیون مشروطه خواه و روشنفکران لائیک، با انگیزه ها و انتظاراتی متفاوت در انقلاب مشروطه شرکت کرده بودند ، از فردای پیروزی بر حکومت استبدادی و برقراری نظام پارلمانی، « بحران تناقضات عمیق دو نوع تلقی … از مشروطه…» ، یا بحران « مشروطه ایرانی » به عریان ترین شکل خود را نشان داد .
روشنفکران ، به وضوح می دیدند که به سرعت قافیه را به نفع شرع می بازند و« نفوذ سیاسی و مذهبی [ روحانیون] مسائل تازه ای به بار [می] آورد و مشکل بزرگی بر سر راه انقلاب ایجاد » می کند .
اگر بحران « مشروطه ایرانی »، یک جا، به شکل برخوردهای شدید پارلمانی بین احتشام السلطنه ( رئیس وقت مجلس اول) و بهبهانی نمود می کند، در جای دیگر نمودش خشونت و تهدید و به طور مشخص قتل امین السلطان و بهبهانی، در عصر حاکمیت قانون است .
دکتر آجودانی، « قتل امین السلطان و بهبهانی، یا حمایت از این قتل ها[ را] دو لکه ننگ در کارنامه جریان های تند رو، یعنی روشنفکران یا شبه روشنفکران عرف گرای چپ ایران » می داند. اما، بر این باور است که کارنامه روشنفکری ایران را در مسیر چنین خطاهای فاحشی بر رسیدن و موقعیت دشوار روشنفکران را ( در تقابل با شرع و فضای ترس و سانسوری که مفاهیمی مثل آزادی و دموکراسی می بایست در آن فضا ببالد و نهادینه شود ) نادیده گرفتن ، خطای فاحش دیگری است .
نویسند ، به مورد سید حسن تقی زاده اشاره می کند که « در تاریخ سیاسی این دوره در [ به؟ ] دست داشتن در دو قتل سیاسی [ امین السلطان و آیت الله بهبهانی ] یا آگاهی داشتن از مقدمات این قتل ها متهم است » .
تقی زاده نه تنها خود را از مشارکت در این قتل ها مبرا می داند ، بلکه به کرّات ، مؤکّداً گفته است که حتی از تدارک این قتل ها هم اطلاعی نداشته است .
این که تناقضات سخن تقی زاده ، دربرخی نوشته ها ( از جمله همین کتاب مشروطه ایرانی ) آشکار شد و تقی زاده ، به دلیل ارتباط با اجتماعیون عامیون و حیدر عمو اوغلی ، دست کم از تدارک قتل امین السلطان نمی توانست بی اطلاع باشد ، از نظر بررسی تاریخی اهمیت خاص خود را دارد؛
اما مهم تراز آن ، فضای ترس و سانسوری است که تقی زاده را به پنهان کاری و« تقیه سیاسی » وا می دارد، تا هر نوع دخالت خود را در این ماجرا انکار کند .
دکتر آجودانی ، برای ترسیم فضای ترس و سانسوری که گریبان تقی زاده ها را گرفته بود ، به آخرین کتاب فریدون آدمیت ، به نام « مجلس اول و بحران آزادی» اشاره می کند .
کتاب مذکور، که می خواهد به بحران آزادی در مجلس اول بپردازد ( به رغم سنگ اندازی های شیخ فضل الله نوری در کار مجلس اول و تلاش مشترک او و محمد علیشاه علیه مشروطه خواهان ) تنها یک بار از شیخ فضل الله یاد می کند ، بی آن که ازکارنامه ضد مشروطه اش سخنی به میان آورد.
به باور دکتر آجودانی ، « تقیه های سیاسی و پنهانکاری های ریز و درشت تقی زاده ها، حاصل همان سانسور و سرکوب و اختناق وحشتبارسیاسی و مذهبی است که هم اکنون گریبانگیرکار محققی برجسته چون فریدون آدمیت است »
.
« اندیشیدن و آزادی » نام بخشی از فصل اول کتاب است که موقعیت دشوار روشنفکران صدرمشروطیت را، در طرح و جا انداختن مقوله هایی مثل آزادی اندیشه و عقاید و مذهب و.. نشان می دهد . به باور نویسنده، این موقعیت دشوار تنها به « ساختارقدرتمند فرهنگ[ مذهبی و ] استبدادی» و یا عوامل باز دارنده ای مثل روحانیون ( به طور عام ) و کارگزاران حکومت و دولت مربوط نمی شد؛ بلکه جریان های تندرو روشنفکری هم ( که از قضا آرزومند « فضایی برای اندیشیدن و آزادی اندیشه» بودند ) به دلیل « افراط و تفریط» هایشان ، به سهم خود بر دشواری کار می افزودند .
دکتر آجودانی ، با پیش رو نهادن شواهد تاریخی ، نشان می دهد که در ایران ـ حتی اگر همه شرایط بر وفق مراد می بود ـ تنها « دموکراسی سیاسی » می توانست امکان رشد پیدا کند؛ و چنانچه، کار به مقولاتی مثل « آزادی عقاید و ادیان ، آزادی قلم و بیان در مسائل اجتماعی ، آ زادی زنان، تساوی حقوق اقلیت های دینی و مذهبی و مهم تر از همه … حقوق شهروندی » کشیده می شد ، آن وقت سر و کار روشنفکران با « چماق تکفیر» نهاد های مذهبی وداغ و درفش نظام سیاسی می افتاد.که در عمل، همین گونه هم شد.
به بیان روشنتر، اگهی قتل رئیس دولت ( امین السلطان ) را می شد در روزنامه دید و یا « حتی محمد علیشاه را در روزنامه به قتل تهدید» کرد؛ اما طرح مقولاتی مثل «آزادی» و « آزادی اندیشه» ، در همان روزنامه، مترادف بود با به خطر افتادن موجودیت روزنامه و نویسنده اش و متعاقب آن توبه و توجیه و « تقلیل اصول و مبادی [ نوشته] و تطبیق آن ها با اسلام » .
یکی از موارد مهم مطروحه ، در این بخش از کتاب ، افشاء رفتار متناقض روشنفکران صدر مشروطیت است . تناقض بین تجددی که روشنفکران آرزوی تحقق اش را داشتند و ذهنیتی که هنوز پشت دیوار سنت پرسه می زد.
میرزا حسن تبریزی ، معروف به رشدیه ، بنیانگذار شیوه جدید آموزش است ؛ در صف مشروطه خواهان علیه استبداد، به شیوه های مختلف ِ ایجاد مدارس ، نشر روزنامه و شبنامه … » مبارزه کرده است. « به تبعید رفت ، زندانی … و تکفیر و توبیخ » شد . اما ، همین « رشدیه مشروطه خواه و معارف پرور» ، در رابطه با جریان قتل فریدون فارسی زردشتی ، خدا را شکر می کند « که فریدون فارسی کشته شد و زمین … شهزاده مستبد و دیوانه ، ولی مسلمان ، به … مشروطه خواه نامسلمان [ فریدون فارسی] فروخته نشد » .
دکتر آجودانی در بخش هایی از فصل اول کتاب ، دربحثی همه سویه و دقیق و روشنگر، با رجوع به متون کهن، منابع فقهی ، تاریخی و ادبی به مفاهیمی مثل « ملت » ، « دولت » ، « ملی» و… می پردازد و به این کشف و دریافت می رسد که ( بر خلاف فهم ودرک امروز ما ) قرن ها ، ملت به معنی شریعت بکار می رفت . می گوید، قدرت اجتماعی (پیش از برقراری نظام پارلمانی در ایران ) در توافقی نا نوشته بین روحانیون و سلطنت تقسیم شده بود. شاه و وزرایش ، ” رؤسای دولت ” و مراجع تقلید و مجتهدان ” رؤسای ملت ” نامیده می شدند . مراد از« ملت» هم ، نه همه مردمی که در محدوده جغرافیایی ـ سیاسی یک حکومت زندگی می کنند و از حقوق شهروندی برخوردارند ، بلکه « شریعت ، دین و آئین و گاه … پیروان دین و آئین بود» . اگر قرار بود که از « مردم » ، مستقل از دین و مذهب شان گفتگو شود، از واژه « امت» استفاده می شد، که به واژه « ملت » در معنای امروزی نزدیک تر است. به تأکید دکتر آجودانی ، بی توجهی به چنین مفهومی از« ملت = شریعت ، دین و آئین » و « دولت = سلطنت » ، که در متون پیش و حتی ( برخی نوشته های ) پس از مشروطیت نیز دیده می شود و خَلط آن ها باواژگان « ملت = nation » و « دولت = state » ، که بار معنایی امروزی دارند ، موجب بد فهمی این نوشته ها خواهد شد. نگاهی این گونه، به متون دوره مشروطه ، در واقع همان « زبان تاریخی » را معیار نقد تاریخ قرار دادن و « مقوله مشروطیت [ را] ، در متن تاریخی عصر » بررسی کردن است. دکتر آجودانی ، برای اجتناب از این بد فهمی، خواننده را به اختلاف تاریخی بین « دولت » و « ملت » ، در فرهنگ شیعه توجه می دهد. می گوید این اختلاف تنها« ریشه در استبداد سیاسی و استبداد ایرانی » نداشته است ، بلکه عامل تعیین کننده ، تلقی شیعه از حکومت است که شکاف بین « دولت » و « ملت » را روز به روز عمیق تر کرده است . پیشر گفته شد که در تفکر شیعی ،« حکومت در اصل از آن امام معصوم بود و در غیبت امام، سلطنت امری غصبی بود و سلطان، غاصب و ارکان سلطنت ،عمله جور » . از این رو، اختلاف بین «ملت» و« دولت» ، در فرهنگ شیعی همواره وجود داشته و « در ایجاد موانع بر سر راه رشد جامعه مدنی و دستاوردهای آن نقش مهمی» ایفا کرده است. به رغم این، نهضت مشروطه خواهی، با همه تناقضات و کمبودهایش ، موجب جا افتادن تدریجی مفهوم جدید « ملت» و بیرون امدن آن از محدوده فرهنگ شیعی شد ؛ اما « به گوهر اتحاد با دولت دست نیافت » . آن گونه که ، تا سال ها پس از برپایی نظام مشروطه ، حتی روشنفکرانی مثل تقی زاده هم از پذیرش مشاغل دولتی تن می زدند. نویسنده در بحث مربوط به « خشونت» ، بخشی از نیروهای فعال نهضت ( « بسیاری از انجمن های مشروطه خواه» و دیگرانی که او «انقلابیون افراطی» و « سوء استفاده[ کنندگان] از آزادی بیان و قلم و مطبوعات» می نامد ) را، در دوران شکل گیری و استمرار مجلس اول ، به عنوان مروجین خشونت و موانع پیشرفت دموکراسی و تجدد ارزیابی کرده و به این تعبیر می رسد که رفتار خلاف الزامات دموکراتیک آنان ، ناشی ازجهل و درک نادرست آنان از مقوله ی دموکراسی و قانون خواهی بود. در این معنی تا آن جا پیش می رود که ، شتاب گرفتن بحران نهضت و حمله ارتجاع محمد علی شاهی به مشروطه خواهان در دو جبهه ی نظر (عَلَم شدن نظریه ی ” مشروطه ی مشروعه” ، در مقابل ” مشروطه”) و عمل ( کودتای دوم محمد علی شاه و بمباران مجلس) و ناکامی های جنبش قانون خواهی را( بعضاً) پیآمد عملکرد انجمن های مشروطه خواه و طرفداران آن ها درمجلس اول می داند. بیان دیگر تعبیر فوق را، دکتر آجودانی از قول فریدون آدمیت نقل می کند، تا نقش تعیین کننده ی « خشونت» را در تاریخ معاصر ایران بر جسته کند: «جبهه ی افراطیون نه خدمتی به آزادی و دموکراتیسم کرد، نه بصیرت و خرد سیاسی داشت که درسیر حوادث روشی منطقی در پیش گیرد… سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که درحد خود، در انهدام مجلس [ اول] مسؤلیت داشت». نویسنده ی کتاب « مشروطه ی ایرانی» ، متأسفانه نه از اسم و رسم «بسیاری از انجمن های مشروطه خواه» مورد نظرش می گوید؛ نه ( در نگاهی همه سویه ) خواننده را با نام و نشان و شیوه ی عمل «انقلابیون افراطی» آشنا می سازد و نه « سوء استفاده[ کننندگان] از آزادی بیان و قلم و مطبوعات» را معرفی می کند. اما، با توجه به اظهاراتش در مورد تقی زاده، می توان حدس زد که ، احتمالاَ با تفاوت ها و«اما» و «اگر» هایی ، به همان ترکیب از نیروها و افرادی نظر دارد ، که به تعبیر فریدون آدمیت ، « سهم [شان] به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود … و در انهدام مجلس [ اول] مسؤلیت» داشتند.
به رغم این، دکتر آجودانی، تنها « جبهه ی افراطیون» را عامل انهدام مجلس اول نمی بیند ، بلکه نقش غیرقابل انکار روحانیون طرفدار استبداد را نیز( که به گفته او، در تحلیل آدمیت به آن ها کم بها داده شد ) در این رابطه از نظر دورنمی دارد ؛ به علاوه ، تقی زاده را ، باز هم بر خلاف نظر فریدون آدمیت در عداد « افراطیون… وکسانی که … خدمتی به دموکراسی و آزادی نکرده اند و در انهدام مجلس ملی مسؤلیت داشتند » محسوب نمی کند. دکتر آجودانی، مورد دیگری از دلایل انحلال مجلس اول را ، از زبان مجد الاسلام کرمانی ( نماینده مجلس اول ، رئیس وقت طلاب حوزه علمیه اصفهان و از مشروطه خواهان معروف ) نقل می کند: «یکی از اسباب انحطاط مجلس ، ورود آخوندها بود در او، اگر یک مرتبه دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، حتماَ مراقب باشند جنس عمامه به سر را در مجلس راه ندهند ،ا گرچه به عنوان وکالت هم باشد … ورود آن ها [ روحانیون ] به مجلس ” دو عیب بزرگ داشت ؛ یکی آن که عنوان مشروطیت را که به کلی خارج از امور دیانت بود، داخل در امور دیانت کردند و مثل سایر مسائل شرعیه ، رأی و عقیده علما را مدخلیت دادند…». «شونت» یکی از بحث های کلیدی کتاب ، درشناخت « مشروطه ی ایرانی» واساس نگاه و نظردکترآجودانی به تاریخ معاصرایران است ؛ آن گونه که به تأکید می گوید: «تاریخ معاصر ما از درون توازن و تعادل سر برنکرد. دوره ی تاریخ جدید ایران ، از قاجار تا به امروز، در بزنگاه های حساس تاریخی، در گذرگاه های ” خشونت ” و افراط و تفریط شکل گرفته و ساخته شده است. اگر چنین نکته ی مهمی در طرح و تحقیق تاریخ معاصرایران نادیده گرفته شود، کار تحقیق ازتفکر و تعقل تاریخی بی بهره خواهد ماند ».
به روایت دکتر آجودانی،« مداخلات بی رویه و کارشکنی های انجمن های مشروطه خواه و طرفدارانشان در مجلس» ، فرصت مناسب را برای جبهه ی استبداد ـ ارتجاع فراهم آورد تا مردم را نسبت به حقانیت «مشروطیت» بد بین کرده و به بهانه ی تعارض « مشروطه» با مبانی« شرع » ، جریانی انحرافی به نام ” مشروطه ی مشروعه ” را در مقابل نهضت قانون خواهی به راه اندازند. این ترفند در ایجاد تردید بین مردم و شکاف بین مشروطه خواهان کارساز می افتد. متعاقب بالا گرفتن هنگامه ی ” مشروطه ی مشروعه ” ، جمعی از متفکرین وروشنفکران مشروطه خواه (جهت بی اثر کردن تبلیغات جبهه ی استبداد ـ ارتجاع) همه ی همّ شان را مصروف نوشتن مقالات ورساله هایی می کنند ، تا از یک سو « خشونت افراطیون» را توجیه کرده و از سوی دیگرـ با پیش رو نهادن آیات و احادیث ـ نشان دهند که اصول و ضوابط مشروطیت نه تنها با مبانی اسلام مباینتی ندارند بلکه اساساَ از « شرع مقدس » اقتباس شده اند.
پیشتر گفتم که ، دکنر آجودانی، در نقد و بازخوانی تاریخ مشروطه ایران ، روشنفکران، نظریه پردازان و حتی صاحبنطران و محققین تاریخ مشروطه ایران را به چالش می خواند، تا از این رهگذر گره شکست ها و ناکامی هایی را که روشنفکر ایرانی، در همه ی این سال ها، در حرکت تجدد طلبانه و روشنگرانه اش با آن رو به رو بوده است، بگشاید. نمونه بارز محققین مذکور، دکتر فریدون آدمیت ـ پژوهشگر صاحب نام تاریخ مشروطیت ـ است ، که عطف به کتاب « مشروطه ایرانی» ، برخی نقطه نظرات ، سهو ها و اشتباهاتش ، درعرصه تاریخ نگاری ، سوء تفاهم هایی را در جامعه روشنفکری ایران موجب شد. در راستای نوشته آقای اجودانی ، به نمونه هایی ازاین خطاهای تاریخی اشاره می کنم: 1ـ دکتر آدمیت ، حکم « اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی » را به میرزا ملکم خان نسبت می دهد و « بی هیچ سند و مدرکی ملکم را منادی تمام عیار تسلیم مطلق به تمدن اروپایی معرفی می کند» . این حکم ، در همه این سال ها جزو باور روشنفکران ما و مأخذ بسیاری از داوری های ما ، در عرصه پژوهش های تاریخی می شود. در حالی که ملکم خان ، دست کم در همه آن سال هایی که روزنامه « قانون» را منتشر می کرد ، « بر سر مصلحت های سیاسی » ، این باور را در روزنامه « قانون » تبلیغ می کرد که « ترقی بنی آدم در هر نقطه عالم که ظهور بکند، لا محاله از پرتو معرفت اسلام است » و « خلق ایران هیچ کار نمی تواند بکند مگر به هدایت و ریاست مجتهدین ». ملکم خان، به خصوص در رساله ” ندای عدالت( که در لندن چاپ کرده است ) می گوید: «کدام احمق گفته است که ما باید برویم همه رسومات و عادات خارجه را اخذ نماییم؟ حرف جمیع ارباب ترقی این است که احکام دین ما همان اصول ترقی است که کل انبیاء متفقاَ به دنیا اعلام فرموده اند و دیگران اسباب این همه ترقی خود ساخته اند…»
جلال آل احمد، نویسنده و روشنفکر تأثیرگذار سال های پهلوی دوم ، « بی آن که یک بارنوشته های ملکم و روزنامه قانونش را دقیق بخواند »، بر اساس همین حکم نادرست آدمیت ( در کتاب غرب زدگی ) علیه ملکم خان رجزها می خواند و باقی قضایا که باید از زبان دکتر آجودانی، در کتاب « مشروطه ایرانی» خواند. به باور دکتر آجودانی « اگرجلال آل احمد، ملکم یا روشنفکران عصر مشروطه را به درستی می شناخت و با کارهایشان آشنا می شد، هم ” غربزدگی ” و هم ” در خدمت و خیانت روشنفکران ” … به شیوه دیگری نوشته می شد و حتی ممکن بود به نتایجی کاملاَ متفاوت برسد».
2ـ مورد دیگر ازمشکلاتی که دکتر آدمیت، در عرصه تحقیق تاریخی بوجود آورد، خوانش نادرست یکی از نامه های میرزا آقاخان کرمانی است. به روایت دکتر آجودانی ، میرزاآقاخان کرمانی پس از آن که از« طایفه قاجار و شاهزادگان و روحانیون[ در براندازی ناصرالدین شاه ] …مأیوس و دلزده » شد ، در نامه ای به ملکم می نویسد: « … حالت عمومی ایرانی ها مثل برگ های خشک درختان شده است، زودی آتش می گیرند و همان ساعت فرو می نشینند. باید باطناَ قطع نظر ازاین طایفه قاجار و چند نفر ملای احمق بی شعور نمود و کاری کرد ، شاید آن طبایع بکر دست نخورده و آن خون های پاکیزه مردم متوسط ملت از دهاقین و اعیان و نجبا به حرکت بیاید. این ها [ شاهزادگان قاجار و آخوند ها] جمیع حرکات شان تحت غرض است و به هیچ چیزشان اطمینان نیست».
به تعبیر دکتر آدمیت، «مردم متوسط ملت از دهاقین و اعیان و نجبا »، در نوشته آقاخان کرمانی دلالت بر طبقه متوسطی دارد که ما امروز می شناسیم . آدمیت تأکید می کند که ( بر اساس نامه ی فوق ) آقاخان کرمانی اولین کسی بود که به « لزوم شرکت طبقه متوسط مردم و دهاقین … در یک جنبش ملی » پیبرد. حال آن که، به تشخیص دکتر آجودانی ، واژه « مردم متوسط ملت از دهاقین … » در عبارت بالا ناظر به « طبقه ای نیست که ما امروزه [ تحت عنوان طبقه متوسط ] می شناسیم» ؛ بلکه مراد ِ میرزا آقاخان کرمانی از « مردم متوسط ملت از دهاقین … »، «مردمی [ هستند] که در وسط دو قطب قدرت سیاسی جامعه ، آخوند ها و قجر قرار دارند و از روحانیون و شاهزادگان قاجار نیستند». تعجب آور است که سند مذکور از میرزا آقاخان کرمانی ، در کتاب « از شهریایی آریایی به حکومت الهی سامی ، محمد رضا فشاهی، نشر باران، ص114 » ، به صورت زیر تغییر می کند :
« … آن طبایع بکر دست نخورده و أن خونهای پاکیزه مردم متوسط و دهقانان و نجبا به حرکت درآید». کرمانی ، نامه به ملکم ، کتابخانه ملی پاریس.در واقع ـ به نظر می رسد ـ که آقای فشاهی ، عبارت « مردم متوسط ملت از دهاقین و نجبا » منقول در نامه میرزا آقاخان کرمانی ( سند دکتر آجودانی و آدمیت) را ، به صورت « مردم متوسط و دهقانان و نجبا » ، تغییر می هد تا همان تعبیری را در ذهن تداعی کند که، در سطور بالا از آدمیت خواندیم.
کوتاه کنم: تاریخ روشنفکری ما، تاریخ افت و خیزها و سعی وخطاهای مکرراست ؛ تاریخ تلاشی است بی وقفه برای دستیابی به جامعه ای مبتنی برنیکبختی و سعادت انسان ها . اما ، این واقعیت که ، حدود یک قرن پس از نهضت قانون خواهی و تجدد طلبی درایران ، دغدغه روشنفکران روزگار ما ، هنوز تحقق همان خواست ها و آرزوهای پدران مشروطه خواه ما است ، از بحرانی فکری حکایت می کند که بر جامعه روشنفکری ما حاکم بوده است. دکتر آجودانی نشان می دهد که، راه برون رفت ازاین بحران ( که بخصوص روشنفکران چپ ما را در چنبره اش گرفته است ) در گرو نقد جدی ، عمیق و مستمر گدشته و ـ به عبارت دیگر ـ نقد و بازخوانی فرهنگی است که در برزخ سنت و تجدد دست و پا میزند. نویسنده «مشروطه ایرانی» تأکید دارد که نقد گذشته، نه از طریق نقد سنت، بلکه در بستر نقد تجدد چاره ساز است. نشانه هایی از نقد انتقادی گذشته را ، این جاو آن جا ، حتی در میان طیف راست ( گرچه محدود به یکی ـ دو چهره شناحته شده و نه پیگیر و جدی و اساسی و بیشتر به صورت گفتم ـ نگفتم) میبینیم.
در میان طیف چپ تشکیلاتی ، برخورد با گذشته، گرچه صادقانه و بی مصلحت اندیشی انجام می پذیرد اما ، عموما به صورت خاطره نویسی و انتقاد از خود و فاصله گیری از گذشته است تا باز خوانی گذشته ، با تکیه بر خرد نقادانه اما، «مشروطه ایرانی» ـ صرفنظر از یکی دو اظهار نظر نویسنده ، از جمله در مورد انجمن ها و بخصوص رضاشاه ( قهرمان مشروطیت … کذا) که بی تردید بحث مستقل و مبسوطی را می طلبند ـ معتبر ترین نوشته، در زمینه نقد و بازخوانی تاریخ روشنگری ایران است ، که تا کنون از نگاه و نظر من گذشته است.به باور من، اگر روشنفکر ایرانی، پیشتر ، با نوشته ای از این دست رو به رو می شد، بسیاری از خطاهای تاریخی می توانست اجتناب پذیر باشد.
برگرفته از صفحه فیس بوک آقای احمد افرادی
۲۰ دی ۱۴۰۰