در ماهنامه «نقد نو» سال سوم شماره ۱۳- تير و مرداد ۱۳۸۵ نوشتهای تحت عنوان: (ضد مشروطه ايرانی، تاريخ خوانی، تجددخواهانه نوليبرال) به عنوان نقدی بر کتاب مشروطه ايرانی نوشته ماشاءالله آجودانی درج شده است که از نظر من فحشنامهای است که شخصی به نام فريبرز رئيسدانا، به مقتضای زمان آن را زير پوشش نقد محجبه کرده است.
در مورد اينکه ده سال پس از انتشار اين کتاب و چاپ متجاوز از چهل هزار جلد در داخل و خارج از ايران و نوشته شدن دهها نقد و تفسير توسط اساتيد صاحب نظر و قلم بر اين کتاب و بحث و تفسير آن در بسياری از رسانههای عمومی کشورهای مختلف و متفقالقول بودن همگی بر اينکه کتاب در نوع خود بینظير و بيش از هر کتاب ديگری روشنگر کيفيت شکلگيری مشروطه است، اين شخص به فکر خواندن اين کتاب افتاده و چنين هجوياتی را به نام نقد سر هم کرده و در ماهنامه «نقد نو» به چاپ رسانده، بعدا به تفصيل سخن خواهم گفت، اما هنگامی که نوشته رئيسدانا را در «نقد نو» خواندم، چند سئوال برايم پيش آمد.
چرا، دستاندرکاران نشريهای که ادعای نقد و بررسی میکنند و عنوان ادبی اجتماعی را برای خود انتخاب میکنند که خود اين عناوين برای کشيدنش يک ماشين دودی شاه عبدالعظيم لازم است، با روزنامهها، مجلات، فصلنامه و ماهنامههای ديگر، اين گونه بیارتباط هستند؟
کتابهای زيادی چاپ میشود که از نظر گردانندگان «نقد نو» قابل نقد کردن که هيچ حتی قابل خواندن هم نمیباشد که صد البته اين نظريه ايشان و نقاد عالمی مانند فريبرز رئيسدانا قابل قبول است.
ولی چرا، وقتی کتابی چاپ میشود و جلو چشم اين نقادان تيزبين در مدتی کمتر از يک سال به چاپ هفتم میرسد و به معنای ديگر فقط در داخل ايران نزديک به سی و پنجهزار نسخه آن به فروش میرسد و هنوز هم متقاضی دارد، و استادانی مثل استاد احسان يارشاطر، دکتر صدرالدين الهی، دکتر جواد طباطبائی، دکتر عزتالله همايونفر، رضا مرزبان، مجيد پهلوان و تعداد زياد ديگر صاحب نظران مانند دکتر جليل دوستخواه و… بر اين کتاب نقد نوشته و همگی اين استادان معتقدند که کتاب يک اثر ارزشمند پژوهشی و کمنظير میباشد، گردانندگان ماهنامه «نقد نو» از آن بیخبرند؟
بیاطلاعی از اين کتاب و مهمتر از همه بیاطلاعی از نقدهائی که بر آن نوشته شده و در متجاوز از ده نشريه مختلف از قبيل ماهنامه و فصلنامه و روزنامه و مجله به چاپ رسيده، نه تنها جای تأسف است، بلکه با چاپ کردن فحشنامهای زير عنوان نقد به قلم فريبرز رئيسدانا، انسان را به اين فکر وا میدارد که يک جای کار اين نشريه عيب دارد.
کتاب نزديک به ده سال پيش در لندن چاپ میشود و پس از چندی در ايران به چاپ میرسد و نزديک به سی و پنج هزار نسخه از آن به فروش میرسد و اين نقدنويس اقتصاددان که من نمی دانم اقتصادش چه ربطی به تاريخ و آن هم تاريخ دوران مشروطه دارد، به فکر خواندن اين کتاب میافتد و بلافاصله هم تشخيص میدهد که نه تنها اين کتاب محتوائی ارزشمند ندارد، بلکه نويسندهاش هم جزو محافظهکاران انگليسی وابسته به آمريکا است که فيش حقوقش را اسرائيل مینويسد و انگليس مُهر میکند و آمريکا میپردازد.
من در هيچ بخشی از کتاب مشروطه ايرانی نخواندم که دکتر آجودانی توهينی به آنان که درصدد فروش ايران به اتحاد جماهير شوروی و تقديم سند آن به عموجان استالين بودند کرده باشد، که اين نوشته رئيسدانا را نوعی انتقامجوئی تلقی کنم، نهايتاً انسان به اين نتيجه میرسد که رئيسدانا اگر کتاب را خوانده باشد، متوجه شده که در نوع خود بینظير و همانگونه که همه صاحب نظران معتقدند کتاب ارزشمندی است ولی به دلائلی مجبور شده که اين گونه درباره چنان کتابی بنويسد، که بسيار ديدهايم، افرادی به علت ضعف نفس و گاهی خوشرقصی و خوشخدمتی قلم و قدمشان و حتی آبرويشان را به پول يا مقام فروختهاند، والا چه دليلی دارد که نقدکننده کتابی در يک نقد چهار صفحهای دقيقا بيست و هشت بار نويسنده کتاب را محافظهکار انگليسی بنامد، مشخص نيست که اين فيلسوف نقاد آجودانی را نقد میکند يا کتابش را؟
عالمان اداره کننده نشريه «نقد نو» چگونه حاضر شدهاند با چاپ چنين فحشنامهای زير چادر نقد، با آبروی اين ماهنامه بازی کنند؟
چگونه حاضر شدهاند در مقابل نظريه و قضاوت استادان و صاحب نظرانی که نام تعدادی از آنان ذکر شد، با چاپ اين به اصطلاح نقد عدم صلاحيت خود را و بیاطلاعی خود را از تاريخ به ثبوت برسانند؟
اجازه بدهيد من خود جواب خود را در مورد اين سئوال بدهم تا هم زحمت دستاندرکاران نشريه «نقد نو» را کم کرده باشم و هم اندکی از خجالت آنان بکاهم. جواب خيلی ساده است، وقتی شما جمله (دبير شورای نويسندگان) را جلوی اسم فريبرز رئيسدانا در ماهنامه «نقد نو» میبينيد موضوع روشن میشود.
فحشنامهای در لباس نقد نوشته میشود. هيچ روزنامه و مجلهای حاضر به بردن آبروی نشريهاش در قبال چاپ چنين نوشتهای نمیشود. لاجرم به دستور دبير شورای نويسندگان که ای وای بر نويسندگانی که اسم خود را نويسنده میگذارند و با چاپ چنين نقد!هائی موافقت میکنند، و شايد هم با دريافت سهمی از امتيازاتی که به دبير شورا رسيده است به اين امر تن در داده و منجر به چاپ اين فحشنامه در ماهنامه «نقد نو» میشود.
من، اين نوشته را در ماهنامه «نقد نو» خواندم. و واقعا تعجب کردم، کسی که بر کرسی استادی دانشکده يا دانشگاهی مینشيند چگونه حاضر میشود اينگونه با آبروی خود و نشريهای بازی کند؟ و بنويسد:
کتاب مشروطه ايرانی هيچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند، قسمتهائی از اين کتاب جعلی و نادرست است، کتاب دورانداختنی است، کتاب را فقط طبقه متوسط و مرفه، که چشم براه آمدن آمريکا و حمله به ايران هستند استقبال کردهاند. قسمتهائی از کتاب زيادهگوئی، نادرست و بیربط است، در کتاب به فهم مردم و جنبشها اهانت شده است. کتاب پر از تناقض است، نويسنده در خود عنصر خشونت و پرهيز از خرد را دارد، نويسنده نومحافظهکار، نوليبرال است و جنايتهای آمريکا، انگليس و اسرائيل را در مورد مردم فلسطين، افغانستان و عراق تأييد میکند، نويسنده از «ايدن» دفاع محافظهکارانه میکند، به انقلابیهای مشروطه حمله میکند (که اين امر باعث خنده رئيسدانا میشود) نويسنده عمه غمخوار سياسی وابسته به ؟؟ محافظهکاری میباشد، نويسنده اول به تقیزاده میتازد ولی وقتی تقیزاده با انگليسیها تماس میگيرد و اصلاحطلب وارسته میشود و به مشروطه پشت میکند محبوب نويسنده میشود و نويسنده، با اين همه ادعا چيزی درباره مفهوم ملی نمیداند و آن را ترجمه ناسيونال میخواند، نويسنده خواهر دوقلوی مشروعه متعصب جهانگريز و ضدفرهنگپذيری میباشد و…
اگر بخواهم آنچه را که فريبرز رئيسدانا نوشته و در هر جملهاش سعی کرده توهينی به نويسنده کتاب مشروطه ايرانی دکتر ماشاءالله آجودانی عضو هیأت علمی و استاد سابق دانشکده ادبيات دانشگاه اصفهان بکند، در اينجا بياورم، بايد تمام اين فحشنامه را تکرار کنم، ولی برای اينکه نويسنده اين نقد! متوجه شود که خوانندگان از خواندن به طور مثال:
(نويسنده هر جا پای تلفيق و نوآوری با موازين شرعی به ميان میآيد، به خودش میآيد، که همين امر نقطه انحراف در مشروطه و آن را ايرانی کرده است) توجه بفرمائيد (نوآوری با موازين شرعی)، پی میبرند که فريبرز رئيسدانا، برای چه کسانی خوشرقصی میکند.
برای اينکه اين عالم نقاد متوجه شود که چقدر از مرحله پرت است و چگونه با آبروی خود و ماهنامه «نقد نو» بازی کرده است، مقايسهای از نوشته او و ديگر استادان و صاحب نظران را که هر دو با عنوان نقد نوشته شده لازم میبينم.
رئيس دانا مینويسد: بخش اول کتاب مشروطه ايرانی نوشته ماشاءالله آجودانی هيچ کمکی به شناخت مشروطه آن گونه که کتاب در سر میپروراند… نمیکند.
استاد احسان يارشاطر مینويسد: چند سال پيش که تاريخ مشروطه را در پی دورههای ديگر تاريخ ايران تدريس میکردم، مطالعه دو کتاب را برای اطلاع از جريان مشروطه مقدم بر ساير آثار، به دانشجويان توصيه مینمودم، يکی تاريخ بيداری ايرانيان تأليف ناظمالاسلام کرمانی و ديگر “The Persian Revolution” تأليف ادوارد براون، و پس از نام بردن از کتابهای چند نويسنده خارجی و داخلی ادامه میدهند، اما اگر امروز بخواهم يک کتاب فارسی را درباره تاريخ مشروطيت مقدم بر ساير کتب توصيه کنم، همين کتاب مشروطه ايرانی دکتر ماشاءالله آجودانی است که آن را بيش از هر کتاب ديگری روشنگر کيفيت شکلگيری اين مشروطه و آب و هوای خاص آن و شامل سيری در آثار اصيل دوران جنبش و پيشينه آن میدانم. (مجله ايران شناسی، سال اول، شماره دهم).
دکتر جواد طباطائی، استاد سابق دانشکده حقوق و علوم اجتماعی دانشگاه تهران مینويسد:
به جرأت میتوان گفت که کتاب اخير نخستين نوشته ارجمندی است که پس از سالها درباره انديشه سياسی جنبش مشروطهخواهی انتشار میيابد. (مجله ايران نامه، شماره ۱، سال شانزدهم).
دکتر عزتالله همايونفر مینويسد: کتاب ارزنده مشروطه ايرانی و پيشزمينههای نظريه «ولايت فقيه» تأليف دکتر ماشاءالله آجودانی تأليفی عميق است چون (درختی گران بيخ و پرشاخ) که پس از خواندن نتوانستم از تقدير آن و ستايش مؤلفاش خودداری کنم. افسوس که چنين تأليفاتی در ميان اين همه کتاب و رساله که در اين سالها منتشر شده بسيار کم است و مؤلفين اين گونه تأليفات بسيار محدود… (کيهان لندن، شماره ۶۹۴)
دکتر صدرالدين الهی مینويسد: انتشار کتاب مشروطه ايرانی و پيشزمينههای نظريه «ولايت فقيه» را بايد اتفاقی مهم در امر تجزيه و تحليل تاريخی مسائل ايران تلقی کرد، کتاب از چنان غنای تحقيقی و تأمل در موضوع حياتی «شرع» و «عرف» برخوردار است که بیشک بايد به عنوان کتاب پايه در دانشگاه و مدارس عالی ايران آينده مورد استفاده قرار گيرد. (کيهان لندن، شماره ۷۱۶)
شما را به خدا خود قضاوت کنيد که واقعا انسان بايد آبروی خود را به چه قيمتی فروخته باشد که در مقابل اين همه تعريف و تمجيد از کتاب مشروطه ايرانی و پيشزمينههای نظريه «ولايت فقيه» از طرف اين بزرگان صاحبنظر بنويسد:
کتاب مشروطه ايرانی، هيچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند…
اردشير لطفعليان مینويسد: پژوهشی که در کشف پيشزمينههای نظريه «ولايت فقيه» صورت گرفته اصيل و موشکافانه است و تحليلهائی نيز که از آثار و افکار انديشمندان و نويسندگان دوران مشروطيت ارائه شده با ژرفنگری همراه است. (مجله مهرگان، شماره ۱، سال هفتم)
سعيد پيوندی مینويسد: کتاب پژوهشی ماشاءالله آجودانی… نگاه بيرونی ولی گسترده عميق به مسأله ولايت فقيه در حوزه فکری مذهبی ايران است.
اهميت کتاب از جمله در آن است که از غيرخودیها کسی به اين حوزه بحث وارد شده و به جستجوی تاريخی اين مفهوم پرداخته است. (راه آزادی، شماره ۵۹)
دکتر جليل دوستخواه مینويسد: از چندين سال بدين سو که در رسانهها سخنی از ارزيابی رويدادها و دگرگونیهای سده رو به پايان بيستم به ميان میآمد، همواره در اين انديشه بودم که ای کاش کس يا کسانی از ايرانيان نيز در اين هنگام گردش قرن تاريخ يکصد ساله ميهنمان را بررسند و جمعبندی سزاواری از فراز و فروزها و افت و خيزهای آن به دست دهند. اکنون بسيار خوشنودم که پژوهش ارجمند دکتر ماشاءالله آجودانی را در دسترس دارم و آن را تا اندازه زيادی برآورنده اين آرزو و پاسخگوی اين نياز فکری میبينم. (مجله پر، شماره ۱۵۵)
خسرو الوندی مینويسد: کتاب مشروطه ايرانی کاوش موشکافانهای است از رويدادهای انقلاب مشروطيت و زمينههای بينشی ـ فرهنگی آن و تصويری تمامنما از مجموع اوضاع زندگی اجتماعی مردم ايران و پيش از او همزمان با جنبش ياد شده، در اين تحقيق کمنظير علمی برخلاف معهود «روايتنگاری» مشئومترين ميراث مذهب اسلام، آجودانی با پيگيری کوشيده است تا در جهت يک جستجوی علمی تاريخنويسی، رويدادها و نگرشهای دوران مورد نظرش را بازبينی کند. (مجله نقد، سال ۹، شماره ۲۳)
احمد توکلی مینويسد: آقای ماشاءالله آجودانی با انتشار کتاب مشروطه ايرانی و پيشزمينههای نظريه «ولايت فقيه» فصل تازهای در تحقيق تاريخ ايران گشوده است… (مجله پر، شماره ۱۵۳)
و بالاخره نقاد عالم فريبرز رئيسدانا مینويسد: نويسنده مشروطه ايرانی محافظهکاری انگليسی، کينهتوز ضدچپ و ضدراديکال، عمه غمخوار، در تله افتاده، دچار هچل شده…
نمیدانم اين موجود از اين همه نقدی که من در بالا به طور خيلی مختصر از هر کدام گوشهای ذکر کردم، پندی گرفته و لااقل نزد خود شرمنده شده است؟
استاد احسان يارشاطر مینويسد: طلوع اين مورخ صاحب نظر و محقق کوشا را بايد به همه پژوهشگران تاريخ معاصر ايران تبريک گفت. (مجله ايرانشناسی، شماره اول، سال دهم)
به گمان من اگر اسب نجيب باشد تازيانهای کافی است و اگر هم نانجيب باشد، هزاران تازيانه هم او را به راه رفتن وا نمیدارد تا نقاد عالم رئيسدانا نظرش چه باشد؟
حسين خان دائی، آدینه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶