
با وجود انبوه تاویلها که از کار، آثار، زندگی، و زمانهی، بیشک، بزرگترین نویسنده معاصر ایرانی شده، «معمای هدایت» هنوز هم برای ما نویسندگان و خوانندگان ناگشوده مانده: هدایت در چه اندیشهای بود و این اندیشه در آثارش چگونه به رشته نوشتار در آمد؟ این اساسیترین پرسشی است که اغلب ذهن منتقد، محقق، یا مولف معاصر ایرانی را به خود مشغول کرده، و با این حال به نظر میرسد تا رسیدن به پاسخی درخور، راه درازی در پیش داریم. با این حال، این نکته بیش از آن که نافی ارزشهای آثار تاکنون منتشرشده باشد، تاکیدی بر نیاز به اندیشهگری در باب این معما در سالهای در پیش رو است؛ وگرنه، گذشته از آثار عامهپسندی که هرساله دربارهی هدایت و راز و رمز او منتشر میشود، خوانندگان ایرانی این بخت را داشتهاند که این سالها از رهگذر آثار ارزندهای از قبیل تالیفات م. ف. فزرانه، محمد صنعتی، همایون کاتوزیان، و دیگران نگاه جدیتری به آثار و آرای هدایت بیاندازند. هفتادمین سالگرد «بوف کور» با انتشار اثری ارزنده از ماشاءالله آجودانی دربارهٔ هدایت همزمان شده: «هدایت، بوف کور، و ناسیونالیسم».* دکتر آجودانی، استاد ادبیات فارسی و تاریخ معاصر ایران، که پیش از این با انتشار دو اثر، یکی «یا مرگ یا تجدد: دفتری در شعر و ادب مشروطه» و دیگری «مشروطهٔ ایرانی»، جایگاه برجستهای نزد خوانندگان و پژوهندگان ایرانی یافته – کمتر کسی در اهمیت و عظمت اثر اخیر او شک دارد – اینبار به سراغ هدایت رفته تا از دیدی تاریخنگرانه به «بوف کور»، این باغ / متن (ص. 41) ملون، نگاهی بیاندازد. همچنان که از عنوان اثر بر میآید، نویسنده در صدد بوده تا جلوههای ملیگرایی ایرانی را، که در پی نهضت مشروطه در ادبیات ایرانی ریشه دوانده، در آثار هدایت و بویژه در «بوف کور» او برجسته کرده، به تعبیر خود، «معنای همبسته»ای در دل این مجموعه متون بیابد. و این البته دستاوردی بسیار تعیین کننده دارد: برای نخستنبار، خوانشی از هدایت میشود که نشان میدهد آثار او تا چه اندازه در پیوند با مفهوم ملیگرایی ایرانی (از نوع باستانگرا) بوده، بویژه «بوف کور» او، اثری که عمدتا” و اغلب انحصارا” اثری سوررئالیستی (خیالورزانه و عاری از اساسی در واقعیت) ارزیابی شده، در واقع اثری کاملا” اندیشیده و دقیقا” منطبق با دیدگاه ناسیونالیستی نویسنده (ستایش از ایران باستان، بیزاری از اعراب، و انتقاد از میراث اسلام) است، و نشانههای آشکار اما تاکنون نادیدهٔ این دیدگاه را در جابهجای متن او میتوان یافت: نشان دادن این نادیدهها – از تبارشناسی گلدان راغه گرفته تا واکاوی تقابل زن اثیری / زن لکاته در پیوند با ایران / اسلام، و … که در بخش پنجم از فصل سوم کتاب، «ساختار بوف کور و ناسیونالیسم هدایت» (صص. ۹۰ و بعد)، آمده – دستاوردی از هر جهت حائز اهمیت است و همین رهآورد است که کار آجودانی را به اثری ارزنده و البته استثنایی بدل میکند. آجودانی در راستای واکاوی این «معنای همبسته»، این تقابل دوتایی که از دید او در کلیت کار هدایت جاری بوده، با اتخاذی دیدگاهی کلنگرانه که همراستا با تاریخنگری او است، از یک سو دیگر متون هدایت و از همه مهمتر «پروین دختر ساسان» و «توپ مرواری» (که دو پیوست اول و دوم کتاب، «دربارهٔ ساختار توپ مرواری» و «فشردهی روایت توپ»، به آن اختصاص یافته) را مورد توجه قرار داده و هر از گاهی از آنها شاهد مثال میآورد تا نشان دهد که این دو-اندیشی («تفکر دوبنی») مضمونی ساری و جاری در سرتاسر آثار او است؛ و از سوی دیگر، به دیرینهشناسی این مضمون در میان متفکران عصر مشروطه، و بویژه میرزا آقاخان کرمانی میپردازد (کتاب عملا” با پیوستی حاوی بخشهایی از «صد خطابهٔ» او پایان مییابد). روی هم رفته، شکی در این نیست: «معنای همبسته»ای که آجودانی از راه این خوانش فراهم میآورد تاویلی تازه و بینهایت قابل تامل است: اثر او، با وجود حجم نه چندان زیاد آن، پژوهشی ژرف و نگاهی نافذ به یکی از زوایای بسیار مهم و تاکنون نامکشوف و نادیدهٔ آثار هدایت است و، باز هم بیشک، میتواند برداشت ما از این آثار و بویژه «بوف کور» را اساسا” دگرگون کند. آجودانی در مقدمهٔ کتاباش بدرستی و با صراحت اصرار میورزد که «مشکل هدایت همچنان مشکل ما است و گلدان راغهٔ راوی “بوف کور”، یادگار شهر قدیم ری، میراث همهٔ ما است» و سپس این پرسش پایه را پیش میکشد که «با این میراث چه باید کرد؟ و اینبار “بوف کور” تاریخاَ تحقق یافته را چگونه باید خواند …؟» (ص. ۲۳)، و در ادامه به بسط و بررسی این پرسش میپردازد: در واقع، «هدایت، بوف کور، و ناسیونالیسم» پرسشی است بدرازای دویست صفحه، پرسشی که بیگمان بعد از این باید در پی پاسخهای مبسوطتر برای آن بود – پاسخهایی که از یک سو در صدد استقرار آن پرسش در زمینهٔ کلیتر، گستردهتر، و تعیین کنندهتر ادبیات و اندیشهٔ ایرانی در دوران تجددخواهی بر آمده، از دیگر سو با نگاهی تخصصیتر و اختصاصیتر به آثار و آرای هدایت، بویژه با توجه به دیگر نکات نادیده یا ناهمخوان (از جمله، تاثیرپذیری هدایت از جو زمانه و نقل نچندان مغرضانهٔ روایتهای عامیانه یا بیزاری توامان او از اعراب و ایرانیان و، اما از همه مهمتر، شکنندگی یا سیالیت تقابلهای دوتایی – مثلا” همان لکاته و اثیری – در آثار و اندیشهٔ او) به بازبینی و بازآرایی آن پرسش بپردازد. هرچه باشد، «هدایت، بوف کور، و ناسیونالیسم» از خواننده میخواهد، در کنار همهٔ تاویلهای روانشناسانه، زیباییشناسانه، سبکشناسانه، و … که در جای خود حائز اهمیت بوده، اینبار «بوف کور» و همچنین دیگر آثار هدایت را از منظری تاریخ نگرانه بنگرد. در واقع، جای تعجب دارد که، با وجود تاکید آشکار هدایت بر تاریخ و تکرار تاملات تاریخی در آثارش، تا کنون اهتمامی در راستای ارائهٔ تاویلی تاریخنگرانه از آثار او نشده، از همین رو بسی جای خوشوقتی است که اکنون پژوهشگری صاحبصلاحیت به این ضرورت پی برده و با جدیتی در خور به آن پرداخته، اثری بیشک بااهمیت در این باره پدید آورده است. آجودانی در کتاباش بر درک تازهای از زمان که در پی نهضت تجددخواهی در میان نویسندگان ایرانی پیدا شده تاکید کرده، بارها اشاره میکند که تقسیم زمان به دو بخش زمان «گذشته» (یعنی ایران پیش از اسلام) و زمان «حال» (که از حملهٔ اعراب به ایران آغاز شده و تا اکنون ادامه یافته)، و سپس ایجاد تقابلی دوتایی بین این دو و برتریبخشی اغلب بیچونو چرا به زمان اول در برابر زمان دوم، میراثی است که اکثر نویسندگان نوگرای ایرانی از متفکران عصر مشروطه به ارث برده و خود برای ما باقی گذاشتهاند: تامل در تاریخ این میراث مفهومی نه تنها می تواند نیازی مبرم برای بازخوانی ادبیات و اندیشهٔ ایرانی در دوران معاصر بوده بلکه همچنین میتواند، و باید، انگیزهای باشد برای بازاندیشی در تاریخ گذشتههای خود، زیرا همچنان که نویسنده با نقل قول مشهور کروچه عنوان کرده: «هر تاریخی تاریخ معاصر است».
___________________________________________
* ماشاءالله آجودانی، هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم (لندن: انتشارات فصل کتاب، ۲۰۰۶). از مولف محترم که متن کتاب را در اختیارم گذاشت ممنونم. امیدوارم اسباب انتشار اثر ایشان در ایران هم فراهم شود.