
ماشاالله آجودانی، پژوهشگر مطرح تاریخ و ادبیات مشروطه، میگوید “کلید رمز” فهم رمان “بوف کور” صادق هدایت، “همانا ناسیونالیسم، عشق به شکوه ایران باستان و فاجعهٔ از دست رفتن آن پس از حملهٔ اعراب” است.
شنبه (۲۴ مه /۳ خرداد) در محل کتابفروشی و نشر فروغ برنامهای با شرکت بیش از ۸۰ علاقهمند به کتاب و کتابخوانی برگزار شد. این نشست ویژه معرفی کتاب تازهٔ ماشاالله آجودانی دربارهٔ ناسیونالیسم صادق هدایت بود. کتابفروشی فروغ چند سالی است که هر ماه نشستهای سخنرانی و کتابخوانی در کتابفروشی خود در شهر کلن آلمان برگزار میکند و علاقهمندان ایرانی و آلمانی بسیاری را به آنجا میکشاند.
در برنامهٔ شنبهٔ گذشته نخست پژوهشگر و ناقد فرهنگی، آرامش دوستدار، ماشا الله آجودانی را معرفی کرد. او در پیشگفتار خود به تازههایی اشاره کرد که آجودانی از آنها در پیوند با دوران مشروطه پرده برداشته است. آقای دوستدار در ضمن تفسیر آجودانی از “بوف کور” را تازه و ناشناخته معرفی کرد ولی تفصیل آن را به خود نویسندهٔ کتاب تازه سپرد. ماشاالله آجودانی استاد پیشین دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه اصفهان و پژوهشگر مطرح تاریخ و ادبیات مشروطه که برای معرفی کتاب خود “بوف کور و ناسیونالیسم هدایت” به کلن آمده بود، نخست از انگیزهٔ نگارش کتابش سخن گفت. او صادقانه اعلام کرد که رمان “بوف کور” که موضوع یکی از درسهای او در دانشگاه اصفهان بوده را خوانده ولی در آغاز کار نفهمیده است تا اینکه این رمان را در متن فرهنگی زمان نگارش آن یعنی در چارچوب دورهٔ پس از مشروطیت قرار داده و کلید رمز آن را گشوده است که همانا ناسیونالیسم، عشق به شکوه ایران باستان و فاجعهٔ از دست رفتن آن پس از حملهٔ اعراب باشد. آقای آجودانی نقد خود از “بوف کور” را تنها نگاهی در میان نگاههای بسیار دیگر بر این شاهکار ادبیات معاصر فارسی دانست و در ادامهٔ سخنانش کلید آشنایی تازه با “بوف کور” را پیشنهاد کرد.
بوف کور، یکی از معماهای ادبیات معاصر ایران
کسانی که این رمان را خواندهاند، از نیاز خواننده به داشتن چنین کلیدی آگاهند زیرا به همریختگی زمان و امتزاج رویدادها این اثر را از زمان انتشار آن در سال ۱۳۱۵ شمسی تا کنون به یکی از معماهای ادبیات معاصر فارسی تبدیل کرده است.
آجودانی نخست از فضای ناسیونالیستی گاه افراطی در میان روشنفکران و نویسندگان دوران مشروطیت سخن گفت و هدایت را پروردهٔ چنین فضایی معرفی کرد. او سپس با اشارههایی گذرا به آثار دیگر هدایت، نمونههایی آورد که ناسیونالیسم شعارگونهٔ صادق هدایت را ثابت میکنند و نشان میدهند چگونه ایدئولوژی ایرانپرستی و عربستیزی به برخی آثار هدایت از نظر هنری لطمه زده است.
اما با اینکه هدایت در شاهکار خود که به گفتهٔ آجودانی شاهکار بیمانند ادبیات معاصر فارسی نیز هست، از عشق به ایران باستان و بیزاری از ایران مسخشدهٔ پس از حملهٔ اعراب دست برنمیدارد، این مضمون و موضوع را در آنجا نه آشکارا و شعارگونه که در کالبدی هنری و به شیوهای ایهامی و با شگردی مدرن مطرح میکند.
آجودانی در این رابطه میگوید: «از مضامین و موضوعات متنوع و در خور بحث در بوف کور یکی هم درونمایهٔ ناسیونالیستی آن است. به گمان من، ساختمان بوف کور بر اساس نگرش ناسیونالیستی هدایت، شکل گرفته است و ناسیونالیسم یکی از مهمترین درونمایههای داستان بوف کور است. اما در اینجا برخلاف “علویه خانم” یا “طلب آمرزش” این محتوا، یا محتوای ناسیونالیستی نیست که به فرم و ساختمان داستان شکل میدهد، بلکه این فرم است که در اجزاء پراکندهٔ ساختمان داستان ـ بر اساس نگرش ناسیونالیستی هدایت ـ به محتوا (درونمایه و مضمونهای گوناگون) شکل میبخشد و شیوه بیان مناسبی را برای همه آنچه که من ناسیونالیسم هدایت مینامم به دست میدهد». رمان “بوف کور” در دو روایت تعریف میشود؛ روایت اول که در زمان گذشته روی میدهد و تعریف میشود، به گفتهٔ آجودانی از گذشتهٔ پرشکوه ایران حکایت دارد. دختر اثیری گلدان “راغه” (نام باستانی ری) نیز اجزای آن گذشتهٔ باشکوهاند. در روایت دوم اما با زمان حال سروکار داریم که به زمان مضارع نیز تعریف میشود. اما منظور از این زمان حال، تنها ایران زمان هدایت نیست. ایران پس از حملهٔ اعراب است. دختر اثیری در این زمان به زن لکاته تبدیل میشود و رجالهها و شهر ری به قبرستانی که در تصرف قصاب قرآنخوان یا همان پیرمرد خنزرپنزری است.
آجودانی خود میگوید: «گویی راوی بوف کور همچون هدایت در برزخ سنت و مدرنیسم و در سایهٔ شوم یأسی ویرانگر، امیدی به آینده، امیدی به احیاء گذشته پرشکوه و امیدی به بازیابی کوزه راغه ندارد. خاطره مرگبار آن عشق پرشکوه به گذشته چون وزن مردهای هم بر سینهٔ هدایت و هم بر سینه راوی بوف کور همچنان سنگینی میکند.»
در بخش پرسش و پاسخ نشست روز شنبه در کتابفروشی فروغ، آجودانی در پاسخ این پرسش که آیا هدایت راهکاری برای برونرفت از یأس و نومیدی ارائه میدهد، گفت: «هدایت یک متفکر فرهنگی یا یک فیلسوف نبود او هنرمند حساس و یک ناسیونالیست بود. عشق سوزان به ایران داشت، ولی مسألهٔ هویت برای خودش هم به طور کامل حل نشده بود. به این ترتیب او به بنبست رسیده بود، چون مملکت را از دست رفته میدانست».
سخنران در پاسخ پرسش دیگری گفت: «ما برعکس غرب که به نقد سنت پرداختند، باید به نقد تجدد بپردازیم چون ما با متفکری که از خود اندیشهٔ مستقل ارائه کرده باشد سروکار نداشتیم. تجدد را از غرب گرفتیم.»
اسکندر آبادی، دوشنبه خرداد ۵ دوشنبه ۱۳۹۳