فرد تا تاریخ خود را نشناسد، نمیتواند تشخیص دهد که کجا ایستاده است. تاریخ هر کشوری بخش مهمی از هویت ملت آن کشور را تشکلیل میدهد. و ملت بیتاریخ، ملتی سرگشته و بیهویت بیش نیست که نه پیشینهاش را میشناسد و نه حالاش را، چراکه برای شناخت حال تجارب پیشینهایست که آموزشدهنده است و به ملت این امکان را میدهد تا از تکرار اشتباهات و تکرار کاریکاتوروار رویدادهای گذشته بپرهیزد. حال سهم ما ایرانیان از تاریخ کشورمان چیست؟ ما که تاریخ معاصر خود را درست نمیشناسیم، تا برسد به تاریخ کهن، چه آموزهای میتوانیم از پیشینیانمان بیاموزیم؟ دردآور نیست که هر نسیمی، به دلیل نبود آموزش صحیح، ما را چون انسانهای بیهویت به اینسو و آنسو بکشاند؟ دردآور نیست که همان مشکل صدسال پیش هنوز برای ما مشکل روز محسوب میشود؟ اگر منِ نوعی تاریخ مشروطه را میدانستم، اگر ایرانیان تاریخ معاصرشان را میشناختند، بازهم انقلاب سال 57 بوقوع میپیوست؟ آیا ما از تاریخ نمیآموختیم که حقوق بشر، حقوقی عرفی است و با مذهب همخوانی ندارد؟ که صدسال پیش پیشوایان مسلمانمان شفاف بیان کرده بودند که مساوات و “برابری” انسانها، یکی از شعارهای مهم انقلاب 57، در اسلام امکانپذیر نیست؟ که علما به روشنی گفته بودند که با آزادی مخالفند؟ که مجتهدین نه تنها با ایجاد سینما و تئاتر، بلکه با صدور شناسنامه نیز مخالف بودند؟ که آنان برای آنکه “علما از حرمت” نیفتند مخالف باسواد شدن مردم بودند تا “از صد شاگرد که در مدرسه درس میخوانند، یک دو تاشان ملا و باسواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند”؟ (مشروطه ایرانی، ص261) آیا ما زیر سیطرهی استبداد پهلوی دور نزدهایم و بهجای آنکه از تاریخ درس گرفته و به پیش رویم، عقبگرد نداشتهایم؟ حال پس از گذشت قریب یک قرن از انقلاب مشروطیت، تاریخنگاری ژرفبین، مشروطیت را با نگاهی بیطرفانه به چالش میگیرد. نهتنها رویدادها را ریشهیابی میکند، بلکه شخصیتهای تاثیرگذار بر این تحولات را از زوایای گوناگون بررسی میکند و در این بررسی از فرهنگ مطلقگرای ایرانی آنچنان فاصله میگیرد که شخصیتها را با تمام نقاط قوت و ضعف آنان به تصویر میکشد. “مشروطه ایرانی” اثر گرانقدر دکتر ماشاالله آجودانی برای من از رمان شیرینتر و جذابتر بود. آجودانی تاریخنگاری است که با نگاه شفاف، نقادانه و موشکافانهی خود، در زمینهی مطالعات گسترده و گونهگونی که حاکی از شناخت عمیق وی در عرصهی سیاست، مذهب، تاریخ و فرهنگ ایران است، خواننده را به خود به قرن پیش میبرد و او را در شرایط اجتماعی آن دورهی ایران قرار میدهد با زبانی که “در زمان” باید درک شود و نه با برداشتهای امروزی از واژگانی کلیدی همچون “ملت” و “دولت” و “ملی”. در سیر تحول سیاسی ـ فرهنگی جامعه، خواننده تکامل و تغییر مفهومی این واژگان را از نظر میگذراند. آجودانی برای بررسی تاریخ این دوره به بررسی وقایع سیاسی بسنده نمیکند و نوری در ژرفنای فرهنگ سنتی در تلاطم مجاورت با تجدد غربی میافکند، به پیوند عرفان با تشیع میپردازد و نظرات خود را با آوردن اشعار و متون شعرا و عرفا قوت میبخشد. اگر در غرب فلسفه مسیری جدا از مذهب طی کرد و زمینهسازی شد برای تصویب و پذیرش قوانین عرفی حقوق بشر، اگر مسیحیت در اروپا خود را با تجدد غربی تطبیق داد تا بقای خود را حفظ کند و به طور کلی تغییر یافت، در ایران مقولهی وارداتی حقوق بشر باید خود را با اسلام تطبیق میداد و ماهیتاً از خود تهی میشد تا مورد پذیرش مجلس دوران مشروطیت قرار گیرد (و البته نباید نقش تعیینکنندهی روشنفکران عرفگرا را در این پیوند ناهمگون از نظر دور داشت). ما در ایران بهجای فلسفه حکمت داشتهایم که خود اندیشیدنی مذهبی است و دکتر آجودانی بر بستر مطالعات عرفانی خود به پیوند عرفان و شرع در حکمت ملاصدرا میپردازد. بر اساس نظر ایشان اگر عرفان مولانا مسیری جدا از شرع اسلامی طی میکرد، عرفا یا صوفیانی همچون سهروردی (البته این سهروردی شیخ اشراق نیست، متأخرتر است و برخلاف شیخ اشراق عمری طولانی داشت) بودند که حکمت را با شرع پیوند زدند و پایانبخش این پیوند ملاصدرا بود. پیوندی که زمینهساز نظریهی ولایت فقیه میشود و قدرت بیمانند روحانیون در دوران قاجار پشتوانهای میشود برای ابراز این نظریه. در اینجا باید اشاره کنم که نگاه دکتر آجودانی در رابطه با پیوند شرع و عرفان برای من کاملا نو بود، در حینی که این نظریه را بسیار مهم نیز یافتم. به نظرم نگارندهی مشروطه ایرانی بر بسیاری نکات گرهی فرهنگ ما انگشت گذارده که این نکات متاسفانه آنگونه که باید تا حال مورد بررسی و پژوهش پژوهشگران قرار نگرفته است. کتاب مشروطه ایرانی پرسشهای بسیاری در ذهن خواننده طرح میکند و خواننده را متوجه گرههای کور فرهنگی ما مینماید که خود منشاءای است برای پژوهشهای آینده تا مقولات گرهی فرهنگ ما بیش از پیش به چالش گرفته شود چراکه تنها بر بستر شناخت تاریخ و فرهنگ است که ما میتوانیم تشخیص دهیم که کجا ایستادهایم، چه میخواهیم و برای رسیدن به خواستههایمان چگونه باید قدم برداریم. باید شگفتیام را از چاپ این کتاب در ایران ابراز کنم. در باورم نمیگنجید که چنین کتابی که نهتنها کُنش شاهان مستبد، بلکه استبداد علمای دین را نیز به چالش گرفته است، در ایران امکان چاپ بیابد. خیلی کنجکاو هستم بدانم که آیا متن کتاب سانسور شده است یا نه؟ کتابی که در دست من است، چاپ انتشارات فصل کتاب در لندن است و من چاپ ایران این کتاب را ندارم تا آنان را با هم مقایسه کنم. تنها ایرادی که من در این کتاب میبینم، فقدان کتابنامه است. البته بسیاری از منابع مورد استفادهی دکتر آجودانی در یادداشتهای جامع پایان کتاب ذکر شدهاند، با وجود این کتابنامه جای ویژهای در هر اثر پژوهشی داراست. البته جا دارد به مشکل بیفاصلهنویسی واژگان و فقدان استفاده از نیمفاصله بین واژگان مرکب نیز اشاره کرد که البته مشکل حروفچینی فارسینویسی برخی برنامههای کامپیوتری چندسال پیش است که در چندسالهی اخیر این مشکل نیز برطرف گشته است. مشکل دیگری که به چشم من آمد، مشکل نقل قول در نقل قول است که نه به دکتر آجودانی، بلکه به استفادهی نقل قول در زبان فارسی بازمیگردد. از آنجا که دکتر آجودانی از نقل قولهای بسیاری در این کتاب استفاده کردهاند و نیز نقل قول در نقل قول، گاه خواننده گیج میشود که آیا متن داخل گیومه نقل قول است و یا نقل قول در نقل قول. در زبان آلمانی نقل قول به این شکل „–“ و نقل قول در نقل قول به این شکل ‚–’ نشانهگذاری میشود که خواننده براحتی متوجه تفاوت نقل قولها و نیز شروع و پایان آنها میگردد، اما در زبان فارسی این نشانهها تنها به یک شکل ارائه میشوند. شاید باید فکری به حال این نشانهگذاریها در زبان فارسی کرد!؟